زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

محرم امسال...

امسال سومین سالیه که کوچک مرد ما میره همایش شیرخوارگان حسینی که البته به نظرم باید بگیم فدائیان موعود... روزهای تاسوعا و عاشورا هم مثل هر سال غریب بود... و پر از غم و آسمان هم گریه می کرد... بنوش مادر جان ولی بدان کودکی امروز تشنه است که از ثلاله پاک رسول است...     ...
17 آذر 1392

سری2 عکس های سفر

باهم بریم ادامه مطلب... این پوستر را که دیدم باز هم دلم برای دیار بی مسئولمان سوخت... تبریز درسته که شهر زیبا و تاریخیه ولی مگه کرمانشاه زیبا و تاریخی نیست؟ خدا جون مگه مدیران و مسئولان شهر ما حقوق نمی گیرن که خلاقیت و ابتکار به خرج نمیدن؟!!! محو تماشا شدنت خودش یه موزه عکسه... اشیا فوق العاده زیبا با قطعات دور ریختنی... البته زکریا ازشون ترسید! در کنار همه این موزه های زیبا من دلم ضعف رفت برای این طالبی گوشه ی باغچه... اینجا مقبره الشعراست . آرامگاه 450 تن از فرهیختگان و شاعران و ادیبان و مورخان و نویسندگان نامی و البته : استاد فهم و ادب: «شهریار»...
17 آذر 1392

روزهای خوب مسافرت تبریز

سلام به همه این ایام که ما در وب نبودیم خیلی سرمون شلوغ بود در واقع همه جا بودیم و فقط اینجا نبودیم حالا به عشق خاله نانا که توی این سفر باهاش حسابی دوست شدیم و الان خیلی دلمون براش تنگ شده اومدیم یه کافی نت که مامانی عکس های سفر رو آپ کنه هرچند خیلی دیر شده ولی خاله نانا و آقای دکتر می بخشن ما رو... عکس های سفر ادامه مطلب... اینجا دانشگاه ملی تبریزه اومدیم تا بابایی پایان نامه ارشدشو ارائه بده الان زکریا جون مشغول خوردن صبحانه است... و من دل توی دلم نیست که باباجون چه نمره ای می گیره؟! تمشک های دانشگاه هم فوق العاده خوش مزه بود تا ساعت4 بعد از ظهر کار بابایی طول کشید و ما برای خودمون رفتیم نا...
17 آذر 1392
1